سلام پدر میخواهم برایت بگویم از موضوع انشایم

گفتند موضوع انشا خوشبختی سریع نوشتم خوشبختی یعنی قلب پدرت بتپد

و بعد ادامه اش دادم ........

پدرم را احسان علیخوانی در میان قهرمانانش جا گذاشت .....

زمانی که زنده بود ممکنه کسانی رو آزار داده باشه خب انسان( ممکن الخطاست) نه (جایزالخطا)

همه ی انسان ها که خوب مطلق نیستن خودمون داریم میگیم انسان نه فرشته ....

اون موقع که زنده بود از شمردن گذشته بود کسایی رو که به هر نحوی خوشبخت کرده بود

امروز دلم میخواست آقای علیخوانی یادی از قهرمان زندگی من کنه

نمی دانم امروز دوست ندارم به خانه تو بیایم ..بیایم که چه ببینم

آن قد بلند آن هیکل مثل پهلوانت زیر خروارها خاک خوابیده و حال بعد هفت سال

نه هیکلی مانده نه قدی و نه .... به این جایش که رسیدم دیگر بغضم تبدیل به باران شد

و باران چشمهایم تبدیل به تگرگ ...  دوست دارم به عقب برگردم و جلوی رفتن تو را بگیرم

اینجا یاد اهنگ سیروان خسروی افتادم نه نرو تنهام نزار من عاشقتم دیونه وار راست میگن پدر اولین عشق دختر

ساعت( 12) شب در تاریخ (30 خرداد 1389) به من خبر دادن  دیگر خوش بخت نیستی چون قلب پدرت نمی تپد  

دوست داشتم جلوی رفتن ات رو بگیرم تا تمام خوشبختی من حالا فقط مادرم نباشه تو هم باشی

 تا وقتی به این سن میرسم پدرم تاج سرم پشتوانه ام کنارم باشه  

نمیدانم نامت را چه بگذارم  تمام زندگی...

دلیل نفس کشیدن.... یا همه ی وجود ... ولی به هر نامی که باشی بدان آرام برایت جان میدهم پدرم